نمی توانم حرفم را بزنم

نمی توانم حرفم را بزنم

نمی توانم حرفم را بزنم

عجب معضلی است اینکه به این نتیجه برسیم که نمی توانم حرفم را بزنم برای برخی “ابراز کردن خود”، کار ساده ای نیست. ابراز کردن خود، خیلی پیچیده ست و برای بعضیها واقعاً مشکل جدی است.

ابراز کردن خود شامل ابراز احساسات، اندیشه ها ، خواسته ها و رفتارهاست.

وقتی افرادی می گویند نمی توانم حرفم را بزنم ، هر کدام تجربه های متفاوتی را پشت سر می گذرانند.

ویژگی برخی از این افراد این است که آنقدر ابراز نمی کنند تا آخر از کوره در بروند و با بدترین لحن و شیوه ارتباطی خواسته های خود را بیان کنند.

تازه شاید خواسته ای بیان نکنند!

بلکه فقط با داد و بیداد اعتراض کنند.

مشکل اینجاست که از اعتراض آنها فقط آن بخشِ داد و بیداد و پرخاشگری شان دیده می شود.

و پیام اصلی درک نمی شود.

متاسفانه همیشه شنونده نسبت به این واکنش ها، عکس العمل خوبی نشان نمی دهد.

لذا این افراد بیشتر به این نتیجه می رسند که در دنیای بدی زندگی می کنند.

بی عدالتی، درک نشدن، بی رحم بودن، و بسیاری صفتهای دیگر را شاید برازننده آدمها و دنیا بدانند.

برخی هم هستند که از “ابراز خود” کلا چشم پوشی می کنند.

شاید چندان هم آزار نبینند.

اما دسته ای از افراد هم هستند که نه می توانند خودابرازی داشته باشند و نه احساس راحتی می کنند.

گروه اول و آخر نسبت به آموزش مهارتهای “ابراز خود” ، گروه مناسبی هستند 

چون به قدر کافی آزار می بینند و می توانند انگیزه کافی را برای تغییر داشته باشند.

تغییر را از کجا شروع کنیم؟

یکی از دغدغه های کسانی که بر این باورند که نمی توانم حرفم را بزنم این است که سرگردان می مانند که چطور تغییر را آغاز کنند.

گاهی مسیر را بسیار سخت می بینند.

از طرفی تحت فشارهای عصبی احساس از پا درآمدن می کنند.

درک می کنم که شرایط دشواری است.

اما تغییر و درمان هم نیاز به زمان دارد.

اول از هم باید با خودمان خلوت کنیم و دقیقاً موقعیتهایی را که ما را بر آشفته می کند مجسم کنیم.

در آن موقعیت، چه چیزی ما را تحریک می کند؟

چه چیزی دقیقا مشاهده می شود یا شنیده می شود؟

چه تصوری در ذهنمان شکل می گیرد؟

و دقیقاً چه احساسی یا هیجانی تجربه می شود؟

نامش چیست؟

اسم این احساس و هیجان خیلی مهم است.

تا نامش را ندانیم نمی توانیم کاری برای آن انجام دهیم.

ضربه خوردن بس است

باید به جایی برسیم که به جای اینکه بگوییم نمی توانم حرفم را بزنم دقیقاً این کار را بکنیم.

مشکل این جاست که ما جلوتر واکنشهای دیگران را ارزیابی می کنیم.

یا برخی می گویند که واقعاً مستاصل هستند که چه بگویند.

نمی توانند حرف بزنند

انگار در لحظه ای که باید اقدام کنند ، مجسمه می شوند.

زبانشان لال می شود.

از نوشتن کمک بگیرید. در ابتدا آنچه را که می خواهید بگویید بنویسید.

فکر کنید چه چیزی مانع می شود؟

اگر مواجهه مستقیم مانع می شود، باید فکر کرد که درباره مواجهه مستقیم چه افکار و احساساتی تجربه می کنید؟

آیا تا کنون دقت کردید که این افکار و احساسات، دقیقاً آنگونه که فکر کردید، اتفاق افتاده!؟

اگر نه، باز هم انگیزه کافی ایجاد نمی شود؟

آیا فکر می کنید که شرط دوست داشتن خود تلاش برای پاسخ به سوالهای فوق و برداشتن گامهای کوچک است.

طبیعتاً به عنوان مشاور و روانشناس انتظار ندارم یکباره با این موضوع مواجه شوید.

شهامت، مستلزم رویارویی تدریجی است.

باید مزه ی ابراز وجود را چشید!

پس سعی کنید موقعیتهایی را انتخاب کنید و درباره خواسته ها و احساسهایتان صحبت کنید.

از موقعیتهای کوچک آغاز کنید.

اگر می گویید من نمی دانم چطور فلان مشکل را به همسرم بگویم؟

پاسخ مرکز مشاوره شرق تهران این است که باید اول ببینید دقیقاً چه چیزی مشاهده می کنید.

و چه احساس و فکری به شما دست می دهد.

می توانید مرتبه اول با نوشته و سپس با کلام با او حرف بزنید

فراموش نکنید تجربه ما در جلسات زوج درمانی نشان می دهد بر خلاف تصور اغلب مراجعان، همسران اعتراض می کنند که چرا زودتر نگفتی؟

من از کجا بفهمم؟

پس اگر ترس از بیان دارید یا بیان برای شما سخت است باید فکر کنید که کسی منتظر است تا به شما بگوید: چرا الان می گویی؟

من همسرتم!

 

 

 

 

 

Leave a Reply

Your email address will not be published.Required fields are marked *

هشت − هفت =

Instagram
Call Now Button